خدایا راهیان راهت چه جُستند! | عارفانه ای از روحانی شهید علیدوستی
به گزارش نويد شاهد چهارمحال و بختياري؛ شهيد کیامرث (عطا الله) عليدوستي شهرکی بیستم مرداد 1348، در شهر کیان از توابع شهرستان شهرکرد به دنیا آمد. پدرش لطف الله کارمند راه آهن بود و مادرش منیژه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت . روحانی ، مداح و شاعر بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و یکم فروردین 1367، با سمت مبلغ و فرمانده گروهان در شاخ شمیران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش و بمباران شیمیایی به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. او را عطاءالله نیز می خواندند.
در ادامه متن کامل مناجات شهيد کیامرث (عطاء الله) عليدوستي شهرکی تقدیم حضورتان می شود.
خدايا دلم را از عشقت سوزان، زبانم را از غيرت دوزان، آتش عشقم را فروزان و مرا از ديگران گريزان بگردان.
سخنم را از عشق لبريز، دلم را دلي تميز، خودم را شب خيز و خاندانم را نيز از غير خودت بپرهيز، مشعل شتبات به همره مهتاب، با چشمي از آفتاب، بر جسمي بي تاب، خودت آيه را بتاب، مروجين احكام، مبلغين اسلام، آيات عظام، علماي اعلام، فقهاي گرام، خطباي صاحب كلام، عمرشان مستدام، دولتشان پردوام، صولتشان با قوام، رهنماي عوام، برايشان امام، همه را شادكام، در دنيا دل آرام، در آخرت والامقام، و آنها را اهل مرام بنام.
مرا از بندههاي لجام گسيخته از تو گريخته نافرهيخته، به غير آميخته، به تو نآويخته، خانمان به هم ريخته.
الهي مرا آگاه و بيدار و از بيگانه بيزار، دلم را بيقرار، زبانم را كم گفتار و بيانم را بر كردار زين بدار.
الهي از من جز خطا نخيزد و از تو جز عطا نريزد، از من جز بلا نپايد و از تو جز سخي نشايد، از من جز جفا نيابد و از تو همه خير و وفا نمايد، الهي كرم از تو پيدا، لطف از تو هويدا، اي معطي دوستان در دنيا و مجزي بندگان در عقبي، خود بنماي آنچه ما را درد و سزا باشد سزا.
الهي الطاف رحماني، انوار يزداني، حالات روحاني، ملكات سبحاني، آيات نورانی، فضائل انساني، همراه با قلب سوزاني و آتش عشق فروزاني و آن چه خود بهتر داني، بر وجود ظلماني، بندهي جان و حقير عاني و، ملتمسم كه براني.
الهي من در ميان خطري چون گرداب و در محل پرتاب و رفته به خواب، براي رفع عطش دنبال آب ولي غافل از سراب، در شتابم خودت مرا درياب و روي از من متاب كه بي تو بيتابم و ديگر كسي نمييابم كه برد بر آبم و دهد جوابم.
الهي لطف تو زبان را دوخت و عشق تو جان را سوخت و آتش قلب را بر افروخت و همه چيز را به تو فروخت و آهنگ تو در گوش نواخت چون خود را به خود شناخت و سپس به راه تو انداخت و در آن راه تاخت تا خود را ساخت و از منجلاب خود را آخت و دست از ديوار غير ياخت تا اينكه خود را باخت.
الهي ما را از دار فاني به سراي جاوداني، اميدواريم كه براني.
الهي هجر تو موجب سوز روز و تب شب گشته و مرا وادي حيرت سرگردان و بيحيلت هشته.
الهي تویي مرا دواء و نورت مرا شفا، مكن مرا بينوا و نماي بر قولت وفا كه عيد دل مرده و افسرده پژمرده غير تو كسي را ندارد و دلش ديگري نپندارد. چون از درون فرياد برآرد كه ديگران كردند مرارد.
خدايا راهيان راهت چه جُستند كه نفس را كُشتند و دست از جان شستند، دل به تو بستند و خود در ميان رستند و اينچنين صلاي پگاهي و نداي نگاهي با صداي صبحگاهيشان در هم آميخت و كاخ آمال در آنان فرو ريخت.
الهي تو مالداري و من بيمال، تو داداري و من بيحال، تو همه خيري و در من نيست خير ولو به يك مثقال.
تو همه عدلي و من خارج از اعتدال، تو وكيل محضي و من به دور از اتكال.
تو بيداري و من بيدار، پام را از اين ميان بردار يا كه نماي مرا در دار.